kataya



فقط دلم میخاد با لادن حرف بزنم ینی در اصل بشینم و اون حرف بزنه. 

اینکه لادن یک عادمی بود که همیشه دوست داشتم داشته باشمش انکار نا پذیره

اینکه لادن یک عادمیه که واقعا دوسش دارم انکار ناپذیره

هر چقدر بیشتر خودمو میزنم به فراموشی تا همه چیز رو فراموش کنم خواب تلافی میکنه و همه دوستام و همه چیز رو میاره

چند روزه همش پای ثابت خابام شده اینا 

 که  لادن و سارا پر رنگ ترینشونن مثلا دیشب خاب دیدم که زنگ زدم به سارا زهرا برداشته داشت گریه میکرد و بعد یهو سارا شد و هر چیزی ازش پرسیدم خوبی چیزی شده سکوت میکرد و اخر قطع کرد

پریشب خاب دیدم رفتیم یک خونه تاریک تاریک بعد یهو یک صدایی وامد ترسیده بودیم نمو سارا بعد در اومد خواهر ضحی بود خیلی ترسناک بود.

یا خواب دیدم رفته بودم دوباره مدرسه ی صدیقه بعد رفته بودم مسجدش نماز بخونم با سارا و لادن بودم اومدم بیرون پر از تار عنکبوت بود که یک عالمه زنبور بهش وصل بود و من ندیدمشون و سارا داشت به لادن میگفت حتما کوثر ندیدشون و من همون موقع متوجهشون شدم و دستم خورد به یک زنبور و از ترس جیغ کشیدم بعد خودمو تو کندوی زنبورا دیدم بعد یک مراسم بود مراسم زنبوری بعد منم شروع کردم به نامه نوشتن مثل بقیه زنبورا بعد تو نامه درخواست کرده بودم که نورمن زنده بمونه:/// بعد خودمو تو اینه نگاه کردم دیدم اما شدم:/ 

و.


انیمه ی دیگری رو باز تو یک روز دیدم واااااااااااااای خدا این انیمه رو خیلی دوست دارم . هر جوری میبینم اصن معلوم نمیشد که ریکو مرده است چقدر داستاناشون قویه ا

سارا بم گفت داره میبینه با اینکه داشتمش هر دوازده قسمتو ولی نشستم تو اپارات دیدم://

من انیمه میخام انیمه ی جدید و قشنگگگ مثل انیمه ی دیگری ولی چی اخه؟؟؟


شهر اشباح هم دانلود کردم هر چی ازش عکس میبینم همش حس میکنم دیدمش ولی هیچیییییی عجیب ازش یادم نمیاد هیییییچییی

پارسال لادن گفت ولی پارسال ندیدمش


پونیو هم یک انیمه ایه که اولین بار شبکه دو دیدم بچه بودم خونه ی قبلی بود ینی هنوز کلاس سوم نبودم غرق شخصیت پونیو شده بودم چقدر دوسش داشتم

البته داستانش هیچی یادم نبود فقط حرکتای جذابی که دوسش داشتم تو ذهنم مونده بود اخیرا باز از تلوزیون دیدمش انگار اینم مال میازاکیه.

یک چیز بدی که تو انیمه های میازاکی هست از نظر من قیافه شخصیت ها خیلی شبیه همه :/ عادم هی انیمه ها رو قاطی میکنه من نصف انیمه هاشو دیدم و خبر ندارم:/ الان داشتم ازش میخوندم هی میگفتم عه این:/// مثلا یهو کاری کنی قایق اسباب بازیت جرکت کنه جذاب نی؟:(


یک انیمه دیگه ای هم که دیدم و اولش خیلی خوشم اومد بعد ازش ینی تهش ازش بدم اومد اسمشو الان فهمیدم :/ اینم بچه بودم از تلوزیون شبکه دو دیدم:/ قلعه ای در اسمان؟ انگار اسمش اینه فقط اون پیییییرزنهه:///


من از بچگی یک انیمه بین بودم و نمیدنستم:)) 

مامانم میگه جلوی تلوزیون بزرگ شدی.


هنوز یک فیلم هست خیلی دلم میخاست ببینم و هنوز اسمشو پیدا نکردم یادمه روی تخته وایت بردمم اون زمان که نزاشتند ببینم نوشتم یک ساعت ماعتی داشت یا نه؟ نمیدونم! مهم اینه که گفتند رقیه ی خر میترسه نزاشتند ببینم:(( فکر کنم اینو هزار بار گفته باشم تو دلم بدجور مونده خیلی جذاب بوده فیلم.

پسر و دختر بودن فک کنم دو تا پسر بودن بعد مامان باباهاشون مثل همیشه میرن بیرون بعد اینا شروع میکنن به بازی کردن بازیه عجیبه بعد بقیه شو نزاشتند ببینم:// چون هر مرحله انگار یک اتفاق میافتاد من میخام اینو ببینم!

چی شد اصن رسیدیم به فیلم های بچگی؟


اینم یک بار تو چنلم گفته بودند من سه تا فیلم ایرانی باهاشون خیلی بهم خوش گذشت بچه بودم دیدم اونم خونه قبلی ینی هنوز کلاس سوم نرفته بودم که دوتاشو فهمیدم یکیش سریال مسافران بود یکی دیگش فیلم قاعده  بازی یادمه سرش خیلی خندیدم بعد نشستم دیدم (چندوقته پیش از تلوزیون) هیچی از فیلم نفهمیدم و خیلی بدجور توهم تو هم بود ولی خیلی خوشحال بودم سر دیدنش با اینکه هیچی ازش نفهمیدم:) فقط بعضی از تصویرای ذهنم پر رنگ شدند سومی هنوز اسمشو نفهمیدم. اممم داستانش هم انگار قضیه ی دوتا دختر دوقلو که یکیش میمیره یکی هم حافظشو از دست میده بعد این دختره نقاشی میکشه عکس خونه ی قبلیشونو میکشه شوهرش میاد میگه حالا چرا پلاک خونه فلان عدد؟ میگه همین جوری بعد میرن مسافرت دقیقا اون خونه رو پیدا میکنه و عکسای مامانشو میبینه فکر میکنه خودش مامانشه! اینم پیچیدس:/ ولی یادمه مامانم صداشو قطع میکرد میگفت میترسی:/// خیلی جاذاب بود لنتی:/ 


الان که دارم فکر میکنم من بیشتر از اینکه تو این دو سه سال اخیر که اوتاکو شدم انیمه دیده باشم تو بچگیم دیدم://



عااااااااااا یک انیمه ی دیگه که خیلی زشت بود:/ الان از نظرم خیلی زشت بود و اون زمان هم غرقش نشدم قصه ی یک دختر بند انگشتیه که با یک پسر خانواده اشنا میشه و. خیلی مسخره بود ایش اینم بچه بودم دیدم ولی بزگر دمش دوباره دیدمش  اخیرا:/



عههه یک انیمه ی دیگه با اسم همسایه من توتورو:) اینو بچه بودم دیدم الان داشتم سرچ میکردم عکسشو دیدم  یادم اومد:) داستانشو کامل یادمه:) وو چقدر این حیوون گامبولو بزرگه رو دوست داشتم:(( منم از اون اتوبوسا میخام سوار شم:((



ام خب ولی در کل اخیرا بیشتر از هر انیمه و فیلمی دارم انیمیشن کوتاه میبینم:) نهایتش ده دقیقه است:) حوصله ی قسمت یا دوساعت نشستن رو ندارم چون یهو وسط بلند میشم مغزم درگیرش میشه نمیخام:(

اون پرنده کوچولوهه خیلی عشقه خدااا اسمش چی بود؟؟؟هرچقدر میبینمش سیر نمیشم پیپر؟ میپر؟ همچین چیزی بود! این جیگرترینشونه بهترین انیمیشن کوتاس از نظر من 


تصمیم گرفتم اسامی هر چی فیلم و سریال و کتابه که میخونم رو یک جا جمع اوری کنم تو برگه ها میتونید اسامی اینا رو پیدا کنید



اممم یک انمیه جدید یادم اومد پوکمون؟!  نمیدونم خیلی انیمه ی مزخرفی بود از این جور اانیمه ها خوشم نمیومد ولیی اممم یک شخصیت زرد داره من عااشق اونم اسمشم نمیدونم چیه پارسال ویترای کارش کردم



I can’t remember anything

نمی تونم چیزی بخاطر بیارم


Can’t tell if this is true or dream

حتی نمی تونم بگم که حقیقت داره یا خیالیه


Deep down inside I feel to scream

از درونم صدای شیون و ناله احساس می کنم


This terrible silence stops me

این سکوت وحشتناک، منو از ادامه زندگی باز میداره


Now that the war is through with me

حالا دیگه جنگ تو پوست و خونم رخنه کرده


I’m waking up, I cannot see

از خواب بیدار میشم، ولی چیزی نمی بینم


That there’s not much left of me

چیز زیادی از من نمونده


Nothing is real but pain now

دیگه چیزی جز درد برام حقیقت نداره


Hold my breath as I wish for death

نفسم رو به امید مرگ تو سینه حبس می کنم


Oh please god, wake me

آه، خدای من، لطفا(منو از این کابوس) بیدار کن


Back in the womb it’s much too real

انگار دوباره به رحم مادرم برگشتم


In pumps life that I must feel

جایی که باید ضربان زندگی رو احساس کنم


But can’t look forward to reveal Look to the time when I’ll live

وقتی به آینده ای که قراره توش زندگی کنم نگاه می کنم، نقطه درخشانی توش نمی بینم


Fed through the tube that sticks in me

با لوله هایی که به من وصل هستن تغذیه میشم


Just like a wartime novelty Tied to machines that make me be

درست مثل جنگ که زنده موندنم در گرو چسبیدن به ماشینای جنگی بود


Cut this LIFE off from me

منو از این زندگی لعنتی جدا کنین


Hold my breath as I wish for death

نفسم رو به امید مرگ تو سینه حبس می کنم


Oh please god, wake me

آه، خدای من، لطفا(منو از این کابوس) بیدار کن


Now the world is gone I’m just one

حالا دیگه تمام دنیا از من فاصله گرفتن و من تنها موندم


Oh god, help me

 آه خدای من کمکم کن


Hold my breath as I wish for death

نفسم رو به امید مرگ تو سینه حبس می کنم


Oh please god, wake me

آه، خدای من، لطفا(منو از این کابوس) بیدار کن


Darkness imprisoning me

تاریکی من رو محصور کرده


All that I see Absolute horror

تنها چیزی که می بینم وحشت مطلقه


I cannot live I cannot die

نه میتونم زندگی کنم، نه می تونم بمیرم


Trapped in myself

در خودم گیر افتادم


آنابل دو رو دیدم نسبت به یکش ترسناک تر بود. یکش اصلا ترسناک نبود. بعد هم امروز روزه گرفتم این دومیشه. بعد هم دو سانتی متر در ثانیه رو دیدم که خیلی مزخرف بود و بعدش هم شهر اشباح رو دیدم شهر اشباح مثل قلعه متحرک هاول عالی بود. طراحی صحنش داستانش عاااالیه 

هر دو انیمه رو بعد از دیدن یک حس ازادی خیال پردازی و. به عادم دست میده:) یک حس سبک بودن. هر دو رم لادن معرفی کرده بود. 

خب راستش کاری رو نکردم و بگیریم کلا 4 ساعت هم نخوابیدم و تمام مدت بازی کردم :))) ام کیومرز بازی کردم و الان نفر 4 هستم :) به به :) یکی نی بگه خره خو اخه اخرین روز هفته؟ اگه میشد بازم بازی کنم اول میشدم.

دیگه امروز کاری نکردم. اها انیمه ناکجا اباد قسمت 12 دیدم نوشته بود قسمت اخر:// ولی مانگاش ادامه داشت فکر کنم میشه فصل دومش://

فکر کنم از پسب قبلم فهمیده باشید که نارتو رو ندیدم:/ اوکی؟ 

خب تعطیلاتع دیگه همش با فیلم میگذره یک هفته دیگه همش باید از رنگ بگم اینقدر تا بالا بیارم اصن لیست کارا رو میبینم (عقب مونده ها) گریم میگیره چه برسه اینکه تو این یک ماه و نیم چقدر دیگه به این لیست قراره اضافه شه :((


پ.ن: اخیرا چقدر کاتا زیاد شده اه هر جا میرم میگه گرفته شده:( خب تو که اسمت کتایونه کامل بنویس دیگه:( کتا برا چی مینویسی!! اسم منو میگیری:( البته من با دوتا ای هم نوشته میشه ولی ندوس اسمی که اسمی با دوتا ایه:(


ام نقاب رو شروع کردم چسب دیروز زدم و امروز رنگش کردم و بعد فردا طرح میکشم روش و سایه ها و. رو میزارم. بعد رفتم پایین با زینب بدمینتون بازی کنم دو ستو برد 25 23 :/// ایش 

بعد دیروز بعضی از علم مناظر رو کشیدم. اگه بدونید خیلی زورم میاد چیزی هم به ذهنم نمیرسه که کشیدن پرسپکتیو دو نقطه رو راحت کنه! میدونید اسونه ولی چون نقطه گریز بیرون کادره من حوصله ندارم هی ببینم درسته غلطه؟ تو اینستا دیدم دو چیز این ور اون ور گذاشته نفهمیدم چیه اهنربا گذاشتم  فایده نداشت اصن نمیشد کشید . 

درکل زورم میاد بکشم چون من قبلا از روی یکی کشیدم و خانم اونو امضا کرده چه نیازیه خودم بکشم؟

تا دو هم خواب بودم دیشب تا سه داشتم مینیون ها رو میدیدم وای که چقدر اینا باحالن:) فقط اونجاش که میاد دارشون بزنه میفته میخنده شروع میکنن بازی کردن عاااالی بودن مردم از خنده اونجا

انیمه ی ناکجا اباد هم نمیدونم چرا نه انیمش میاد نه مانگاش :// من رو هوام الان.

هر چی هم میخام ببینم هنوز در حال پخشه!!

نمیدونم واقعا انیمه چی ببینم هم تموم شده باشه هم زیاد نباشه:(( اخه 341 قسمت! چیه مگه جنگهههه!! اتک تایتان با اون عظمتش اینقدر قسمت نداشت که تو داری://



دیروز اتفاق خاصش این بود که با لادن حرف زدم 15 دقیقه بود:/ بعدش برای دوساعتی حالم خوب بود و بعد دوباره.

بعد رفتیم پایین بازی کردیم پام کامل ساییده شد واقعا نمیدونم چرا اینجوریه با این کفش جدیده شایدم تقصیر کفی طبیه نمیدونم!

همین.

امروز هم سه تا شکل میز و صندلی که تو پرسپکتیو میرفت رو بالاخره کشیدم و الان دوتا نمای داخلی ینی یکی اتاق و یکی خیابون و یکی هم که خیابون که باید رنگش کنم مال ترم اوله 

و مغازه ی خودکشی فروشی!! همچین چیزی بود رو دیدم و دوباره اتک تایتان راع

امروز هم خندوانه نداریم.

صبحم یک خاب باحال مسخره ای دیدم ولی یادم نمیاد.

باورم نمیشه شنبه باید برم مدرسه!! من هنوز مداد رنگیمو شروع نکردم!!!

چقدر کارای مدرسه سختن

چقدر حوصله ندارم

برای شگفت انگیزان هم مامان گفت یکی شرکت کن من نمیدونم کارگردانی شرکت کنم یا انیمیشن مستقل.

اصن میدونی کلا بین فیلم و انیمیشن موندم! اگه نمیومدم گرافیک قطعا میگفتم فیلم ولی با اومدن به گرافیک نظرم حس میکنم کم کم داره تغییر میکنه

با این حال باز هم از کار های نشستنکی بدم میااااد دو ساعت میشینم برای کارای مدرسه زانو درد میگیره بی حوصله میشم همش غر میزنم و 

همین.

روز خوش ارزو میکنم همیشه پر انگیزه و انرژی باشید


خب خب بالاخره خیابونمم رنگ کردم رفتم خونه ی بی بی از عراق برگشته بود برای همین تونستم تموم کنم اصلا جو خونه برای انجام کار مناسب نیست اصلااااااااااااااا کاتر پستالمم شروع کردم و خرسمم هنوز نصفس.

این دوتا رو (کارت پستال و خرس) رو باید امروز تموم کنم و فردا یک راست بشینم روی مداد رنگی نصفشم بتونم بزنم عالیه البته امروز هم قراره خونه ی بی بی ام ساده :/

از شنبه هم میخام دوباره برم هاپکیدو دیگه هر چی بشه ول نمیکنم دیگه هیچ وقت ورزشمو عوض نمیکنم (جز اینکه بتونم برم نینجوتسو ) وای خیلی هیجان دارم.

همین این روزا همش کارم شده کار کار

راستی وضعیت الان کشورمون خیلی منو یاد کتاب وسط نا کجا اباد میندازه که قصه ی یک دختریه که خونشونو سیل میبره بچگونس ولی بخونید:) مال نشر پرتقال بود

چقدر از نشر پرتقال کتاب خوندما!!

اها بوف کور هدایت رو هم تموم کردم خیلی مزخرف بود خیلیییییییییی. خب ولی موضوعش چیزیه که فک کنم تو سطح جامعمون داره زیاد میشه و فقط میتونم بگم حیف!


دیروز تو قطار دعوا شد. بین یک پیر مرد و جوون. پیر مرد زنش هم همراش بود. زنش شروع کرد دعوا کردن لفظی پسرک. پسرک هم شروع کرد به فحشایی بد زنه هم گفت میرم اصن مامور خبر میکنم. پسره گفت برو خبر کن ببینم باز میتونی ***مو  بخوری :/ بعد یکی داد زد خفه شو دیگه خانواده نشسته 

و من هنوز ذهنم درگیره. فحشای رکیک اینن؟ فحشایی که نباید جلوی بچه و خانواده زد؟ پس چرا این چیزا رو تو مدرسه از دهن همه میشنویم؟ مگه ما همون بچه ها نیستیم؟ مگه مدرسه محل. نیست؟ 

تناقص داره!


فردا اولین روز مدرسس و انگار یک مهره ولی یک مهر حداقل شیرینی هایی با خودش دارخ ولی فردا هیچ شیرنی با خودش نداره. 

دوباره هفت صبح بلند شدنو صف بوفه ایستادن برای صبحونه و کار سر کلاس تئور و خنده سر کلاسای تخصصی. 

با همه ی اینا باز کار های انجام نشدم اینقدر زیادن که حتی اگه نخوابم هم تموم نمیشن. 

بیخیال.  امروز رفتیم کرج , باغ گل ایس پک خوردیم پفک خوردیم خسته شدیم برگشتیم خوش نگذشت جز قسمت بخور بخور ینی باغ گلش رو دوست نداشتم هیچی نبود و الکی شلوغ تو هم تو هم مردم زیاد

زیبا نبود عکاسی با موضوع نوروز هم نکردم.  واقعا آمادگی مدرسه رو ندارم همه ندارن.

با این حال باید جدی باشیم و از فردا شروع کنیم بخانه ای نیست فردا شنبس و اول هفته. 


 رفتم خونه ی بی بی بزرگ ینی خیلی بی بی بزرگیه دیگه:/ بی بی مامانم میشه فک کنم بعد اایمر داره گذشته رو یادشه ولی کوتاه مدتش .

 بعد ابجیام نبودند  هی میپرسید هر سه تا خواهرات عروسی کردند؟

 میگفتم نه یکی شون 

میگفت پس چرا نیومدن

 میگفتم با بابام رفتن

 گفت چند ساله ازدوج کرده

 گفتم نمیدونم! 

گفت بچه دار نشد؟ 

میگفتم نه

 بعد میگفت الله کریم و یک خاطره از مادر بزرگ و دایی بزرگم میگفت.  بعد میپرسید خونتون دوره؟ میگفتم تقریبا! بعد هم یک سکوت عجیب و قضیه سیده شدنش رو میگفت:) فک کنم این روال حدود 10 بار تکرار شد شاید بیشتر! 

مامانم و عمه هم اونور دارن با هم حرف میزنن منو با مامان بزرگ بزرگ ول کردن! 

بعد اومدم شیرنی بخورم یهو گفت نه نخور! من موندم بعد فهمیدم دارم با چپ میخورم( از نظر من خیلی خرافاتیه خب ولی مادر بزرگ بزرگ دیگه!) هیچی اومدم با دست راست بخورم تیکه هاش ریخت زمین نفهمیدم اول بعد گفت جمع کن له میشه نمیدونم یک چرت و پرت دیگه بعد گفت یک روز با دست چپ غذا بخوری 40 روز برکت میره!!

 اه! اینو بگم که اول اولش من بی قراری پا دارم پاهام داشت ت میدادم میگفت ت نده نمیدونم چی میشه. بعد اخر سر هم به ناخونام گیر داد گفت بلنده اب نمیره زیرش وضوت باطل میشه خدای نکرده نمازتم باطل میشه:/ بعد اخر سر داشتیم خدافظی میکردیم گفت چرا عبا نپوشیده این چیه خیلی زشته(چادر ملی پوشیده بودم) حالا با همین لحن تندی که نوشتم نگفتا ولی خب بعد من تو دلم گفتم من میخام چادرو بکنم بعد الان برم چادر عبا به اون سنگینی بپوشم؟! 

هیچی دیگه خوبه چادرمو نکنده بودم از شلوار همه چی ایراد میگرفت دیگه:) در کل خوش گذشت  

بعد هم کارت پستالمو تموم کردم و خرسم هنوز مونده خیلی سخته خدایی



عکس کارت پستالم که تمومش کردم ساعت نه شبه 


صفحه ی اول ننه سرماست بعد داخلش متنه اخرش عمو نوروزه :)) 


خب خب بالاخره خیابونمم رنگ کردم رفتم خونه ی بی بی از عراق برگشته بود برای همین تونستم تموم کنم اصلا جو خونه برای انجام کار مناسب نیست اصلااااااااااااااا کارت پستالمم شروع کردم و خرسمم هنوز نصفس.

این دوتا رو (کارت پستال و خرس) رو باید امروز تموم کنم و فردا یک راست بشینم روی مداد رنگی نصفشم بتونم بزنم عالیه البته امروز هم قراره خونه ی بی بی ام ساده :/

راستی وضعیت الان کشورمون خیلی منو یاد کتاب وسط نا کجا اباد میندازه که قصه ی یک دختریه که خونشونو سیل میبره بچگونس ولی بخونید:) مال نشر پرتقال بود

چقدر از نشر پرتقال کتاب خوندما!!

اها بوف کور هدایت رو هم تموم کردم خیلی مزخرف بود خیلیییییییییی. خب ولی موضوعش چیزیه که فک کنم تو سطح جامعمون داره زیاد میشه و فقط میتونم بگم حیف!



یکشنبه رو بهتره نگم فقط در همین حد که من برای چیزی که حقمه عذر خواهی نمیکنم و برام مهم نیست که میخاد کل ادمای زمین بام حرف نزنن با بزنن. 

دوشنبه هم رفتم خونه ی بی بی یک طرح انتخاب کردم درسته خیلی رو مخه و حالم ازش به هم میخوره ولی دیروز بم کمک کرد چون من به شدت ادم دودل هستم که کار نمیکنم ولی اون موقع کار کردم. ولی تا برگشتم خونه دیگه کار نکردم

شه شنبه هم امروز مناظر دوره کرد طراحی بقیه اجزای صورتو یاد داد و مداد رنگی باید بدم بعد هم رفتیم خونه ی مامان بزرگم سفره داشتند و دایی گفت چرا زن دایی فاطمه رو نگفته بیاد و داشتم به این فکر میکردم که سارا با اینکه فامیل دورتریه از کوثر بیشتر دیدمش!

همین حوصله ندارم زیاد مداد رنگی تموم شه فقط یک نفس راحت بکشم

آه یک چیز دیگه یکی از همین روزا هم این رییس جمهور بیکارمون اومده بود محلمون و  فقط سه ایستگاه از مترو رو باز کرد  که تازه میگن امنیتشو تایید نمیکنن هوا کشم نداره ولی ابجیم باش میره دانشگاه حداقل دیروز رفت خخخ ! وای اگه بدونید اینجا پر مامور پامور شده بود یک عالمه صندلی مندلی و چرت و پرت اصن ته بلوار که همیشه خلوووووووووووته شلوغ شده بود! خخ همین محل خونمونم لو رفت:/ وای فک کن اگه دوربنی داشتم و عضو ایسنا بودم 

نظرتونو در مورد اهنگم بگید لفطا:( خیلی این تنها و در راه من الن والکر رو دوست دااارم


میدونم اون فردایی که دنبالشم همین امروزه. میدونم ولی فقط میدونم و به برگه ی سفید زل زدم و باز فقط میدونم.

به همین راحتی روزایی که شاید چند ساله منتظرم اتفاق بیفته رو دارم به باد میدم فقط چون واقعا نای کار کردن رو ندارم  این روزهای سرنوشت ساز هم کنار کل شش ماهی که به بادش دادم اگه بخوام اگه این حس بد مزخرف رو بزارم کنار و از خواب و خوراکم بزنم همین دو هفته یا سه هفته ای که برام مونده رو میتونم تموم شیش ماهی که گذشت رو جبران کنم. ولی کو انگیزه؟

این روزا هم کنار اون روزهایی که میتونستم تست بدم و تو اون برنماه تلوزیونی برمین روزا کنار اون روزی که زنگ زدن برای بازی در یک فیلمی برای تلوزیون. این روزا کنار اون روزی که اون معلمه که باز یادم نمیاد اسمشو میتونست منو به اون کارگردانه معرفی کنه. این روزا هم کنار اون روزایی که کلاس رو ول کردم و میتونستم تو اون نمایش ها بازی کنم, این روزا کنار همه ی فرصت هایی که از دست دادم.

فرصت های زیادی بود ولی فقط ترسیدم فقط ترسیدم و زل زدم و خیال بافی کردم. فرصت های زیادی بود و فقط ترسیدم داد بزنم بگم این اینده ای که میخام و فقط زل زدم و خیال بافی کردم . فرصت های زیادی بود ولی فقط ترسیدم چون بابام راضی نبود.

نمیزارم نمیزارم این روزام تبدیل بشه به تمام این فرصت های به باد رفته, نمیتونم وایسم هر وقت مستقل شدم تا کارایی که دوست دارم رو انجام بدم. نمیتونم بزارم این همه چیزی که دوست ندارم رو بهم تحمیل کنن. 


همش گرفتم خوابیدم حالم دیگه داشت بد میشد کل شب همش بیدار شدم سردرد داشتم از حونه بدم میاد تو خونه نمیتونم کار کنم هیچ کس هم به حرفم گوش نمیده!  ولی خدایی کجا برم کار کنم؟!  تا وسایلمو پهن میکنم زنگ میزنه میگه برگرد خونه!  فقط چون دخترم شب نمیشه بیروم باشم:/

بعد هم بابام منو برد بیرون گفت حرفاتو بزن ولی باز نگفتم واقعا نمیدونم چرا نگفتم شاید گفتم دوروز دیگه میره مم کار خودمو میکنم فقط کار کردنمو گفتم اونم گفت اگه جای خوبی بود و دور نبود باشه.  که فک نکنم این دو در کنار علاقم کلا وجود داشته باشه.  قطعا یا میگن نمیتونیم اعتماد کنیم یا میگن دوره. با این حال نه نگفت حداقل فعلا. به مامان هر بار گفتم گفت بشیم تو خونه کار کن(کارایی که توخونه میشه کرد  مثل همین کارایی که خودش میکنه) من کارای مدرسم مونده چون نمیتونم تو خونه انجامشون بدم چی میگه واقعا؟! 

فک کنم یک درصدم گوش نمیده کلا چی میگم. 

زنگ اول عربی گفت ترجمت ناقصه گفتم خانم کامل بود!  گفت فردا بیار ببینم:/ بعد من دیدم لای کتاب ریاضیه ولی نشونش ندادم, نشستم خط به خط چ کردم اخر در اومد خط اخر رو ننوشته بودم برا همین گفته بود ناقص:/// اخه یک خط؟!  لنتی دیگه از کجا فهمیدی! سه ساعت پاک کردم از اول نوشتم  تا اون یک خط جا شه چون ته اخرین جملم تیک زده بود. 

زنگ دوم تاریخ کنفرانس دادم خوشک میاد خسچکس گوش نمیداد و با خیار راحت هر چرت و پرنس دلم خاست گفتم و نمره کاملو گرفتم فک کنم خودشک گوش نمیداد! 

زنگ سوم ریاضی پودمان چهار سه نمره دیگش با تخته ای کامل گرفتم

زنگ چهارم خوش نویسی و یکم خودکار انجام دادم و بچه, ها کلی ایراد گرفتن گفتن همشو یک جور زدی مثلا پیشونی این وری میزدی و.  معلمه اصلا اینارو نگفت! واقعا بم نگفت فقط رفتم بش گفتم کدوم ولی بزنم گفت این وری منم همشو اون وری زدم:/// حتی اصن موقع توضیح دادنش هم اینا رو نگفت:// تو اینترنت هم من چیز خاصی 


واقعا حوصله مداد رنگی, رو ندارم,  اگه فردا تموم نشه قبل کلاس واقعا اون کارو میکنم دیگه تحملشو ندارم واقعا خیلی خستم همش کار کار عذاب وجدان کار کار فشار فشار من کلا کند کار میکنم تو خونه هم باشه الفاجعه


از مداد رنگی خودکار سیاه قلم کلا از طراحی و نقاشی متنفرم خو؟! نمیدونم چرا واقعت اومدم گرافیک


فقط میخوام یکم نفس بکشم اجازه هست؟! 


صبح اصن با اینکه تا دیر وقت بیدار بودم و مداد رنگی کار میکردم ولی صبح راحت و سر حال بلند شدم . یک حس عجیبی داشتم و پر از انرژی بودم هیچ دلیلی برای بدی وجود نداشت؟ مجبور شدم با رقیه ببرم و بابام نذاشت اش ببرم رقیه هم حرص ادمو در میاره همیشه زود میره مدرسه انگار حالا کارت صد افرین میدن بابا دو دقه بیشتر بخاب:/ از هم جدا شدیم! به من چه ! والا من هی سرش حرص بخورم سرم غر بزنه تند تر؟ داشتم لذتمو میبردم من:/

زنگ اول دینی بچه ها شروع کردند با بحث کردند و من نمیدونم چرا باید اولین درس هفته با همچین درسی شروع شه! مثل همیشه از هر کلاس حداقل یک رب نیم ساعت اضافه اومد و من خودکارمو تموم کردند بچه ها اعصابشون از من از خودکاره تخمی تر شده واقعا نمیدونم چرا تموم نمیشه! با این حال پیشونیشو زدم و با یک چشمش ریدم تو چشم راستش اصلا شبیه چشم چپش نشد حالا باید چشم چپشو شبیه چشم خراب بکنم! 

زنگ دوم زبان سوم هم جغرافی داوطلبی رفتم خیلی زیاد بود و نخونده بودم تو کلاس تو فرصت یک نگاه انداختم همه رو خوندم دیدم خیلی اسونه البته جز یک سوال همه رو بلد بودم اون یک سوالم وقتی رفتم داوطلبی متوجه شدم و خدا خدا کردم از من اون سوالو نپرسه که نپرسید و 20 گرفتم.

برگشتم خونه حوصله ی مداد رنگی رو نداشتم و مامان خوابید منم ناهار خوردم و از اونجایی که بابا با کامپیوتر کار داشت و نمیتونستم بشینم کار کنم منم خوابیدم و اول بیدار شدم سردرد داشتم و پاشدم اماده شدم رفتم هاپکیدو

استاد تولدش بود و بچه ها به من نگفته بودند شیرینی خوردیم و خندیدیم استاد نارنجی مو بست گفت سبزتو هفته ی دیگه یا یک ماه دیگه میبندم! خیلی فاصلش ولی خب بهتر از 4 ماهه! نه؟ البته اول گفت یک ماه بعد گفت یک هفته دیگه! یک هفته دیگه رو که مطمئنم نمیبنده ولی فک کنم قبل مهرمضون من سبزمو بستم:) نمن مبارزه نکردم و استاد باهام دفاع شخصی کار کرد از زرد به نارنجی رو کامل بهم گفت و چند حرکت بود به من یاد نداده بود ولی نگفتم اونارم نگفتم:) دوتا از حرکت های روی شانه رو بم گفته بود قبلا. خب خداروشکر نارنجیمم تموم شد از از الان میخام ازش خاهش کنم دوتا دوتا سبزا رو بگه زهرا دوست رقیه سبزشو بست اون یک ماه دیرتر از من اومدا:) ببین سه ماه نرفتم باهم بودیم ولی تو حرکات چون مثلا سه تا عقب بود من جلو جلو بهش میگفتم بهم رسید باهم همیشه تمرین میکردیم دفاع شخصی.

روز خوبی بود و باز مامانم رفت خونه ی بی بی شاید بگید چه خبره اینقدر میریم خونه ی بی بی باید بگم که خاله ی مامانم ینی خواهر بی بی فوت کرده :/ خیلی وقته ولی هنوز هی مهمون میاد براشون:// 

الانم میشینم گردن و لباسش رو تموم میکنم اگه وقت شد که میشه صورتشم میزنم 

راستی متوجه یک امکان شدم به اسم لایک:/ دیده بودمش ولی تو وبلاگم هر چی میرم نمیبینم قسمت لایکو!! شما چجوری لایک میکنید؟ میشه به منم بگید اون کسی که داره لایک میکنه؟؟

مرسی

فعلا


میخام داد بزنم خستمممممممممممممممممم این مداد رنگی لعنتی چرا تموم نمیشه چراااا؟ این خودکار چرا تموم نمیشه چراااااا؟ این سیاه قلم چرا تموم نمیشه چرااااااا؟؟ همشونم چهره اند دیگه من تا اخر سال  بالا میارم اول سال هی میگفتم خانم چهره خانم چهره:/

میخام خیال راحت بشینم فیلم ببینم بازی کنم کتاب بخونم و کارایی که دوست دارمو انجام بدم! من از گراااااافیک متنفرم با تمام وجودم از گرافیک و طراحی متننننننننننفرررررررررررررررررررم اه حیف که گرافیک از همشون بهتر بود خب سخت تر هم بود 

ولی خستتتتتتته شدم خدایا معلما هم رحم ندارن کل عید مشق داده بودند 


بخییال بسه غر زنی دیروز پریروز باز رفتم خونه ی بی بی کوثر اومده بود  دختر داییم. همین چند روز پیش گله کردم سارا رو بیشتر از کوثر دیدم که دیدم کلا من یک چی میگم زود میشه! من *** خدایا ولی در این مورد دمت گرم هر وقت نگران بودم زود برگردندوی بم از چپ و راست بالا پایین هی بم میرسونی من خرم که باز نگرانم و نمیرم انقلاب خداجون بازم همینجوری از در و دیوار برسون مرسی نیاز دارم واقعا :) به همه برسون مخصوصا به بابا ها 


دیروز هم با بی بی رفتند پارک چی بود اسمش! شهر فک کنم؟ پارک شهر! من نرفتم نشستم مداد رنگی این چهره ی زشت پیر خرفت رو کشیدم :/


خب خب بالاخره خیابونمم رنگ کردم رفتم خونه ی بی بی از عراق برگشته بود برای همین تونستم تموم کنم اصلا جو خونه برای انجام کار مناسب نیست اصلااااااااااااااا کارت پستالمم شروع کردم و خرسمم هنوز نصفس.

این دوتا رو (کارت پستال و خرس) رو باید امروز تموم کنم و فردا یک راست بشینم روی مداد رنگی نصفشم بتونم بزنم عالیه البته امروز هم قراره خونه ی بی بی ام ساده :/

راستی وضعیت الان کشورمون خیلی منو یاد کتاب وسط نا کجا اباد میندازه که قصه ی یک دختریه که خونشونو سیل میبره بچگونس ولی بخونید:) مال نشر پرتقال بود

چقدر از نشر پرتقال کتاب خوندما!!

اها بوف کور هدایت رو هم تموم کردم خیلی مزخرف بود خیلیییییییییی. خب ولی موضوعش چیزیه که فک کنم تو سطح جامعمون داره زیاد میشه و فقط میتونم بگم حیف!



صبح مامانم بیدارم کرد دیر شده بود مدرسم فکر کرده بودم پنجشنبه است. از بس سه شنبه روز سختی بود از 10 تا 7 صبح خوابیدم هنوز خوابم میومد.

 بعد زمان برنامه برای ولادن علی اکبر پاشدم رفتم.چشامو بستم ولی نتونستم رفتم ولی نشد. تا میشد ناخوداگاه دستمو از جلوی چشام بر میداشتم دست خودم نبود. دیروز رو نگفتم رفتم باشگاه و بعد نگارو اون دختره که دوسش دارم هنوز نارنجی بودن فک کنم نمیومدن وای چقدر اعصابم خورد شده بود الان اگه رفته بودم سبز بود دک وپز این نگار رو میبستم 

مهم نی استاد گفت میبنده دیروز رو هم هزینه ی سبزمو دادم کمربند سبز هم دارم امیدوارم سبزمو زود ببنده من که نارنجیمو کامل فولم.

دو زنگ اول عکاسی خیلی کوتاه بود چون برنامه داشتند درس داد عکس داد و یک فایل جدید به فایلا اضافه گشتید من هنوز قاب در قاب و نوروز رو نگرفتم ینی ده تا بیشتر از 20 تا باید عکس تایید کنه ینی باید بیشتر از 20 تا ببرم! 

دو زنگ دوم هم مبانی با گلکار عجیب بود چون زنگ قبل بچه ها گفت عصبانیه امتحان گرفته و فلان! ولی اصن اینا از گلکار بعید بود و وقتی رفتیم اینجوری نبود! تازه همه گفتن رنگ ندارن! من داشتم ولی گفتن چیزی نگم هیچ کس نیورده بود! نمیدونم تو گروه هماهنگ کرده بودند یا چی من گروهو سه روزه نخوندم الکی این همه رنگ رو حمل کردم :( 

هیچی دیگه مثل بقیه ی چهارشنبه های جنجال بر انگیز یک اتفاق افتاد و باز این معلم چرت گفت. از نظر من چرته ولی شاید واقعیته! نمیدونم مشکل همینه نمیدونم کی راست میگه!

مثلا امروز میگفت که اصن پلاسکو کار سپاه بوده:// همه چی رم ربط میدن به اینا.

درسته هیچ چیز این کشور درست نیست و سرجاش نیست و باید بترکه و از اول ساخته بشه ولی یک بار ترکیده تا از اول ساخته بشه ولی بیراهه رفتن اساسش درسته باید ولی این خونه رو کوبید و با همین اساس از اول ساخت و نزارند که زنگ بزنه و . به جای اعتراض الکی و دست رو دست هم گذاشتن و انتخاب افراد نالایق که پول میخورن بچه هاشونو میفرستن اونور اب. 


حس میکنم تو قفسم.

کاش بتونم رو هوا راه برم.

چیکار باید بکنم که واقعا بشه؟

چرا میترسم؟ چرا؟



دیروز the show  دیدم. چ بگم در موردش!!


من دیگه رقیه رو نادیده میگیرم مهم نی دیوار دیواره دیگه خیلی پرو شده. 

زهرا اومد خونمون. ابجی اولیم. 

کمی وکیل خیابانی خوندم. 

چند لیست از کتابایی که قراره بخرم از نمایشگاه رو در اوردم

با کمال پرویی نشستم فیلم دیدم. 

بعد داشتم حرص میخوردم که زهرا هم دانشجویه!  اونم میتونست بن بگیره!  اخرین سال دامشجوییشه خودشم گفت که من کنتب نمیگیرم میتونستم از بنش استفاده کنم و کتابای بیشتر بگیرم. 

بعد از سه هزار صفحه ای که قرار بود بخونم در طول سه ماه اول سال سال حدودا 1000 صفحشو خوندم و خوشحالم. از این بابت

بعد هم الان داره بارون میاد

دقت کردید هر سال یک اتفاق میفته و اتفاق سال گذشته نادیده و فراموش میشه!  الان همه ی خسارت دیده های پلاسکو مغازه دارن؟! خسارتشونو گرفتن؟!  الان وضعیت زه زده چجوره؟!  خوب پیش میره؟!  امیدوارم بعد از کمک رسانی به سیل زده ها بعد دوروز اینا هم به بالاییا ملحق نشن. 


یادم رفت چی میخاستم بگم! 

هیچی بعد دو هفته هم روبیکارو باز کردم میخاستم یکم اعصابم اروم بشه که شد دیدن و خوندن پیاماش تو گروه هم حالمو خوب میکنه حتی اگه مخاطبشان من نباشم. 

 پیامای بقیه رم اجبارا دیدم! همین جوری زدم رفت. نخوندم چی نوشتن فقط یکی رو خوندم. 


بعد هم خندوانه. منتخب دیدم خیلی دلم برای خند تنگ ده بود خیلی خندیدم این سیما اومده بود خیلی دوسش دارم خیلیی عالی بود اصن. 


چقدر دلم خندوانه میخاست چرا نه قاچ میدیدم نه منتخب؟!  چون داشتم مثل خر مداد رنگی کار میکردم. 


ی چی اروم یکم دوباره کله شقی کردم. چهارشنبه دوبار دو جور مختلف نمیدونم چرا هیچوقت درست نمیشه؟! 


دوشنبه هم که ننوشته بودم بدمینتون بازی کردم با نازی خیلی خوش گذشت خیلی خندیدیم ینی با کل اکیپ ولی اخر سر منو نازی موندیم بعد هم خانم پرش گرفت 180 پریدم 4 بار بعد, فردا کل پام درد میکرد. 


چهارشنبه بهمون بستنی دادن مدرسه وانیلی بود خیلی بد مزه بود من ندوس بعد هم همین معلمه میگفت چرا دست نمیزنید خب به تو چه حوصله نداشتم دست بزنم به تو چه دلم نمیخواست تو بازی کثیفشون شرکت کنم 


سه شنبه طراحی بهمون اب مرکب یاد داد و کارامونو زدیم پایین تو راهرو و بعد هر چقدر بهش گفتیم نگفتی اب مرکب بیارید گفت نه دست, به یکی کردید ولی اخر یاد داد (نمیدونم گفتم یا مه ولی خیلی اعصابمو خورد کرده, بود میخاستم دوباره بگم) 


همین فعلا.


با ایدا دعوام شد سرم داد زد جلو همه مثل همیشه خفه خون گرفتم خیلی ناراحت شدم زنگ بعد اومد عذرخواهی کرد ولی جلو همه خیطم کرد. مهم نی. 


همیشه وقتی با خانواده میرم بیرون همه از پدر مادرم یا از خودمون می پرسن که من با خواهر بزرگترم دوقلوام؟ و ما همیشه میخندیم و میگیم نه شش سال تازه اختلافشونه!

یک بار با همین منظور که ما دوقلوییم من رفتم دانشگاه ابجیم و برام کارت نزاشت.

اما جالب تر از هر چیزی که موبایل با یک عالمه دک و پوز و فناوری اش هم این اختلاف من و ابجیم رو متوجه نشد! موبایل ابجیم رو برداشتم گرفتم جلو صورتم و قفل رو باز کرد! میفهمید؟! ینی مردم از خنده! مامانم هی متعجب بود میگفت اصلا شباهتی بین من و اون وجود نداره:)

خخخخ

دو قلوییم ولی هیچ وقت مثل دوقلو ها بزرگ نشده ایم!


زندگی رو من در این میبینم که ادم بره ورزش. کتاب بخونه. فیلم ببینه.  تئاتر بازی کنه . تئاتر ببینه. با دوستاش بتونه بره بیرون.و فیلم بسازه. بنویسه.

این ساده ترین چیزیه که من از زندگی میخام! ازادی و. در مرحله دوم! ایا واقعا این چیز زیادیه؟! من زندگی رو در این میبینم تلاش رو هم فقط درس سمت اینا معنی دار میبینم.

تلاش در سمت طراحی رو واقعا درک نمیکنم چون از طراحی متنفرم! و برام مسخرس که میگن روزی باید 15 رب طراحی کنی تا طراح خوبی بشی باید هر روز تلاش کنی! 

تلاش رو در ورزش میبینم. حرکات عجیب و غریب تری بزنه. بدنشو سفت تر بکنه. انعطاف پذیری بدنشو نگه داره. مسابقه بره و پیروز بشه.

تلاش رو در کتاب میبینم داشتن یک ایده ی جدید و غیر تکراری و تلاش برای بهترین نحو نوشتن اون ایده تا همه محو داستانت بشن و نتونن حتی یک دقه کتابو ول کنن!

تلاش رو در این میبینم که شاید خیلی از این ایده ها کتاب نشن و یک راست فیلم نامه بشن و یک فیلم معرکه درست کنم.

تلاش رو در این میبینم که چیز های بیشتری در مورد علم روانشناسی بدونم و تو این علم عجیب عقب تر از دنیا نمونم

من زندگی رو اینجوری معنی میکنم.

امروز زندگی کردم. شاید خیلی از این ها رو انجام ندادم ولی برای ورزشم برای خارج رفتنم یک قدم برداشتم هرچند کوچیک اما لذت بخش بود.


+تو زندگی رو چجوری میبینی؟ حاضری برای چه چیزهایی تلاش کنی و از جون دلت مایه بزاری؟

++ چرا به هرکسی که به چیزای کوچیکی شاده میگن دیونه و خل چل؟ چرا هر وقت با چیزای ساده ای مثل ناهار خوشمزه, کوتاه کردن مو, خیارشور, فلافل, دور زدن حتی اندازه ی یک خیابون و فوت کردن قاصدک وذوق کردم گفتن بم دیونه شده؟ یا بم گفتن یکم سر سنگین باش!

شما ادم بزرگا چجوری شاد میشید خدایی؟ باید حتما یک میلیارد برنده شی تا شاد شی؟! بابا توروخدا ولمون کنید با این قانونای مزخرفتون! من اصن میخام جلف ترین و بی حیا ترین دختر عالم باشم! ولی وقتی شاد میشم میخام نشونش بدم! میخام تو خیابون با لباس سفید ورزشم منتظر بشینم! کجای این کارا زشته؟ کجا نوشته زشته؟ بس کنید توروخدا بس کنید.


زنگ اول ترکیب شدیم:// همون ادغام شدیم با معماریا فارسی هیچ کس انشا ننوشته بود کلا کل دهمیا خستن! اصن براشون مهم نی صفر بگیرن نگیرن! کار ندارن فعالیت ندارن؟ نمیدونم کلا دهمیا یک جورین:// بعد همه بلاها سر دهمیا اومده نداشتن معلم و. :) هیچی دیگه زنگ دوم شیمی سوم هم ورزش انعطاف امتحان گرفت 4 و 4.5 گرفتم.:// خوبه فکرشو نمیکردم مخصوصا بعد 3 ماه ورزش نرفتن.

 تو همین حال و هوا بودیم یهو یکی داد زد سوالا رفت تو نمازخ ونه یک چند نفرم دنبالش یکی گفت چه خبره؟ گفتم نمیدونم حتما سوالا چاپ شده! گفت نه فک کنم یکی سوالا رو داره:/ رفتیم دیدیم بعله سوالای پودمان لو رفته :) نصف سوالا البته.

ماکارونی خریدم چون ناهار نیورده بودم. بعد خیلی خوشحال بودم بچه ها بم گفتن خل شده با یک ماکارونی چه ذوقی کرده:// بعد رفتیم سر امتحان! دیدیم دقیقا همین سوالایی که لو رفته بود بود.:) ینی یکی هم فقط اونا رو خونده باشه یا تقلب نوشته باشه نمره قبولی رو گرفته:) بعد از امتحان هم رفتیم حیاط چون معلم نداشتیم و نهمیای امیرکبیر اومده بودند برای بازدید از هنرستان:( وای که چقدر دلم میخاست منم الان نهم بودم. به هر کی میگم میگه خاک تو سرت من الان دلم میخاست دوازدهم باشم راحت شم! 

بگو لای نهمیا کیو دیدیم! دهقانی! دهقانی یک دختریه که از من متنفر بود خب بعد عروسی کرد رفت:/ سوژه ی همه شده بود بعد اوایل بحث شد که طلاق گرفته.  کلا عروسی نمیکرد هم سوژه بود! هیچی دیگه. بهتره چیز بیشتری نگم.

زنگ خورد رفتیم تو راه میرزا اینا رو دیدیم میرزا دوست کلاس ششم  و هفت واقعا میرزا رو دوست دارم دلم خاست بغلشم کنم ولی نشد:( هیچی اونم یک کی پاپع . با اینکه دوسش دارم ولی واقعا دلم نمیخاد ببینمش چون اون موقع همش افسوس میخورم که چرا مدرسمو عوض کردم! با اینکه وقتی مدرسمو عوض کردم با دوستای الانم اشنا شدم ولی خب. به خاطر همین نمیخام ببینمش.

بعد یازده گرافیک رفته بودند اردو با طراحی و عکاسی

نم نم بارون اومد.

چرا من نمیتونم یکی مثل بقیه باشم؟ یکی مثل ایدا مثل حدیث مثل مریم چرا باید شبیه یکی مثل کوثر باشم! اگه از اول اینجوری بودم شاید اینقدر ناراحتم نمیکرد ناراحتم نمیکرد که اینجوریم و میگفتم خب! این مدل منه! همین جور که ایدا اینجوریه حدیث اینجوریه من اینجوریم. ولی مشکل همینه من از اول اینجوری نبودم که هستم هر چقدر هم بخام باش کنار بیام یا درستش کنم نمیتونم نمیییتونم و نمیخام, نمیخام هیچ وقت خودم رو با این خصوصیت قبول کنم.


نشستم وبلاگ خوندم برای اولین بار در تاریخ هنرستان!!! معلم طراحی تکلیف نداده! علم مناظر هم تکلیف نداشتیم(سر کلاس همشو انجام دادیم) و قراره دیر بریم مدرسه 9و نیم ده میریم سر کلاس و سخنران هم داریم! قشنگ نصفش پر و چهارشنبه هم قراره بریم اردو! یکشنبه هم که تاریخ هنر و خوشنویسی داریم هم تعطیل بود! یک هفته بدون هییییییییییچ درس تخصصی واااااای خدایااااااااا مرررررررررررسی :///

برای همین به جای سه شنبه امروز رفتم باشگاه دیر رفتم یک رب . پدر پامون رو در اورد.حرکات افت زدیم. با تمام وجودم تمرین کردما تو این یک هفته اینجوری تمرین نکرده بودم هر دفه پام یک چیزیش بود:) خوش گذشت تا حالا همچین حسی نداشتم یا شاید چون سه ماهه نرفتم یادم نمیاد همچین حسی رو!

بعد هم رفتیم عکس گرفتیم برای مدرسه و شناسنامه و دیپلم اینده ام:) شاید باورتون نشه ولی من هنوز واکسن نزدم خدااااا جون:)

بعد خیلی گشنم بود به مامان گفتم برام نون بربری دااااااغ داغ خرید:) تو راه داشتم میخوردم یهو گفت کالباس بخرم! ایا مامان خودتی؟! بعد هم رفتم ذغال فشرده خریدم و یک نون بربری دیگه .

جاتون خالی کالباس و خیارشورو گوجه و نون بربری:* خیلی چسبید جاتون خالی ولی اخرش دیگه حالم داشت به هم میخورد. D:


 

پ.ن : بابام داره میاد قرار بود هر ماه بش پول بدن ولی الان انگار فقط 5 میلیون به میدن یک بار تمام. خدایا نمیدونم مصلحتش چیه ولی خب بهمون میدادیش دیگه:/ نکنه جنبه ی پولدار شدن و خرید یک مداد رنگی پلی کروم 25 تومنی بدون دغدغه رو نداریم؟!

درسته بابام میگه هر چی میخای برات میخرم ولی خب انصاف داریم واقعا یک مداد رنگی 25 تومن الکی زیاد نی؟! بابام خب سر گنج که ننشسته! تو این وضع!


+ خداجون خب تو که قرار بود این هفته رو برامون بچینی زود تر اطلاع قبلی بمون میدادی دغدغه ذهنی رو همشو بریزیم دور

++ نه که خیلی دغدغه داشتم! اصن بدون دغدغه نشستم فیلم دیدم! وبلاگ خوندم و.

+++ استاد ناراحت بود میخندید رفتارش مثل همیشه بود ولی ته چهره اش ناراحت بود. نفهمیدم چرا! همینکه در همین حد چیز های ساده ای مثل اینو میتونم بفهمم برام زیاده در این وضعیتم! ایا کس دیگه ای هم متوجه شد؟ ایا من اشتباه گرفتم؟ نه مطمئنم اشتباه نکردم واقعا ناراحت بود! یک جوری بود.

++++ دیشب داشتم اهنگ گوش میدادم اعصابم خورد شد هدفونو کشیدم اخه همش میپیچید! کنده شد! نه میتونم فیلم ببینم نه اهنگ( گریه فراااوان!) اصن با همون یک گوش سالم و پیچ و تاب سیمش راضیم به خدا! بابا زود تر بیا یک هدفون بی سیم برام بخر لفطا:((


+++++ اون مرده رو دیدم دوباره اون روز برام تداعی شد که اگه اون روز میرفتم جلو ممکن بود چه بلایی سرم میومد و . و دوباره نفرتم نسبت به مردا . واقعا که قیافش نکره اس؟ خیلی اون کلمه رو یادم نمیاد! با این حال رفتم تو مغازه بام حرف زد و خودم زدم تو اون راه. نمیدونم چرا ولی حس کردم چشاش درخشید.


من دیگه رقیه رو نادیده میگیرم مهم نی دیوار دیواره دیگه خیلی پرو شده. 

زهرا اومد خونمون. ابجی اولیم. 

کمی وکیل خیابانی خوندم. 

چند لیست از کتابایی که قراره بخرم از نمایشگاه رو در اوردم

با کمال پرویی نشستم فیلم دیدم. 

بعد داشتم حرص میخوردم که زهرا هم دانشجویه!  اونم میتونست بن بگیره!  اخرین سال دامشجوییشه خودشم گفت که من کنتب نمیگیرم میتونستم از بنش استفاده کنم و کتابای بیشتر بگیرم. 

بعد از سه هزار صفحه ای که قرار بود بخونم در طول سه ماه اول سال سال حدودا 1000 صفحشو خوندم و خوشحالم. از این بابت

بعد هم الان داره بارون میاد

دقت کردید هر سال یک اتفاق میفته و اتفاق سال گذشته نادیده و فراموش میشه!  الان همه ی خسارت دیده های پلاسکو مغازه دارن؟! خسارتشونو گرفتن؟!  الان وضعیت زه زده چجوره؟!  خوب پیش میره؟!  امیدوارم بعد از کمک رسانی به سیل زده ها بعد دوروز اینا هم به بالاییا ملحق نشن. 


یادم رفت چی میخاستم بگم! 

هیچی بعد دو هفته هم روبیکارو باز کردم میخاستم یکم اعصابم اروم بشه که شد دیدن و خوندن پیاماش تو گروه هم حالمو خوب میکنه حتی اگه مخاطبشان من نباشم. 

 پیامای بقیه رم اجبارا دیدم! همین جوری زدم رفت. نخوندم چی نوشتن فقط یکی رو خوندم. 


بعد هم خندوانه. منتخب دیدم خیلی دلم برای خند تنگ ده بود خیلی خندیدم این سیما اومده بود خیلی دوسش دارم خیلیی عالی بود اصن. 


چقدر دلم خندوانه میخاست چرا نه قاچ میدیدم نه منتخب؟!  چون داشتم مثل خر مداد رنگی کار میکردم. 


ی چی اروم یکم دوباره کله شقی کردم. چهارشنبه دوبار دو جور مختلف نمیدونم چرا هیچوقت درست نمیشه؟! 


دوشنبه هم که ننوشته بودم بدمینتون بازی کردم با نازی خیلی خوش گذشت خیلی خندیدیم ینی با کل اکیپ ولی اخر سر منو نازی موندیم بعد هم خانم پرش گرفت 180 پریدم 4 بار بعد, فردا کل پام درد میکرد. 


چهارشنبه بهمون بستنی دادن مدرسه وانیلی بود خیلی بد مزه بود من ندوس بعد هم همین معلمه میگفت چرا دست نمیزنید خب به تو چه حوصله نداشتم دست بزنم به تو چه دلم نمیخواست تو بازی کثیفشون شرکت کنم 


سه شنبه طراحی بهمون اب مرکب یاد داد و کارامونو زدیم پایین تو راهرو و بعد هر چقدر بهش گفتیم نگفتی اب مرکب بیارید گفت نه دست, به یکی کردید ولی اخر یاد داد (نمیدونم گفتم یا مه ولی خیلی اعصابمو خورد کرده, بود میخاستم دوباره بگم) 


همین فعلا.


با ایدا دعوام شد سرم داد زد جلو همه مثل همیشه خفه خون گرفتم خیلی ناراحت شدم زنگ بعد اومد عذرخواهی کرد ولی جلو همه خیطم کرد. مهم نی. 


نصف شب از شدت سردر بلند شدم و مامانمم بلند کردم و نمیدونم چجوری دوباره خوابیدم ولی میدونم که نماز صبحم قضا شد. تا یک خوابیدم با اذان ظهر بلند شدم و نون پنیر طالبی خوردم به عنوا صبحونه و رفتیم شوش دو سه تا دونه عکس گرفتم. باید هر جوره شده فایلامو هفته ی دیگه پر کنم که هفته ی دیگه فقط چیز عکاسی کنم! چیز دیگه:/

بعد رفتیم شابدل ارشیو خریدم بالاخره سال تموم شد من تازه خریدم:/

بعدش هم رفتیم خونه ی مامان بزرگم باز. بعد دایی میگه نمیریم خونشون هزار بار نوشتم رفتیم خونه ی بی بی اینکه اون دیگه خونه نیست تقصیر ما نیست:/

زن دایی کوثر اومده بود باردار است:) بعد؟ هیچی کتاب اعتراف رو خوندم.

هیچ غلطی نکردم.

هیچ غلط دیگه ای نکردم.

تنم شدید درد میکنه مخصوصا شکمم :/ اثرات ورزش دیروزه ://

فیلمم نمیتونم ببینم چون هدفون نداریم نداریم هنو:/ یک عذابیه نگو اهنگم نداریم ://


نمیتونم بخوابم. هم حس خوبی دارم هم حس بد. حس خوبه رو نگم چون هر وقت گقتم نشده! واااااای قلبم داره میاد تو دهنم! با تمام وجودم حس میکنم که میشه!

حس بدم برای اینه که حس میکنم باز گند زدم. شایدم دیگه خیلی دلم براش تنگه! شایدم دلم میخاد با لادن بحرفم! یک عالمه چیز میز جمع کردم! هر دفه خواستم برم تو وبش نظر بزارم گفتم نه! جمع کن وقتی خواستی زنگ بزنی دو کلمه حرف داشته باشی. ولی مهم نی. چون با اینکه نظر ندادم باز یادم نمیاد چی میخاستم بهش بگم و اینقدر سر شوق اومده بودم!

شایدم ترکیبی. کاش نمیرفتم جواب نظرمو نمیدیدم. 

.نصفش سانسور شد. هیچ وقت نخواستم در مورد این موضوع هر کسی با خبر باشه. البته به صدیقه گفتم ولی مطمئنم یادش نی! هر چند چند بار هم این موضوع رو براش ثابت کردم. لادنم که میدونه چون خودش اهل این حرفاس.

در کل الان به شدت حالمو گرفته. دلم میخاد وبلاگ رو هم ببندم فردا راحت کارمو بکنم. مهم نی بمیرم یا نه مهم اینه که انجامش داده باشم و یک روز و فقط یک روز هم شده بگیرم تخت بخوابم! واقعا بخوابما! بدون درگیری ذهنی درسی ی مبانی گلکاری یا هر کوفت و زهرماری که به مدرسه و خونه ربط داره. 

واقعا خستم هزار بار این جمله رو قبل این کار گفتم.

الان دیگه بگن یک هفته هم ازادی هر گهی دلت خواست هرر گهی ها! (بدون در نظر گرفتن قوانین کشور منزل مدرسه محیط کار, شرع, عرف, اخلاق مخلاق و هر کصشر دیگه) بخوری هم نمیخام دیگه نمیخام! حتی بگن تا اخر عمر!

زده شدم شدید. فقط میخام یک روز قبل شروع بی وقفه کار برای ژوژمان پدر درار مبانی یک روز حداقل بخوابم.

خواسته ی زیادیه؟


دیگه هم اصلا به هیچ احد و ناسی نظر نمیدم هییییییییچ کس :( فردا هم قبل از مدرسه وبلاگو میبندم. اگه زنده موندم شنبه بازش میکنم.


+دلتون بسوزه فردا 10 میرم مدرسه عه عه:)

++ مامانم هی گیر داده نتیجه تستتو برام بفرست هیچی نفهمیدم وقتی خوندی:// نمیخام براش بفرستم خو://


عه :( این دختره توکا توی انیمه توکیو غول خیلی دوسش دارم:( الان یهو اتفاقی دوباره عکسشو دیدم بسی ناراحت شدم :( اصن تازه فهمیدم مدلی که دلم میخواست موهای جلومو کوتاه کنه دقیقا مثل این بود :(  اول اولای انیمه خیلی ازش بدم میومد و از هینامی فوگوچی خوشم مویمد ولی خو نظر زیرو رو میشه نمیشه؟


عه (کسره داره بخونید:/) منتظرم زود موهای جلوم باز بلند شه برم دقیقا مثل این کوتاه کنه :(


البته نمیدونم یادم نمیاد در اصل که شخصیت دختر دیگه ای هم هست که بیشتر دوسش داشته باشم؟! اساسا از دخترا خوشم نمیاد با اون پاهای ایکسی که براشون میکشن عه


+من همچنان هدفون ندارم نه میتونم انیمه ببینم نه فیلم :/ مرسی عه


+کاش میشد موهامو کلا کوتاه کنم همین رنگی هم رنگ کنم :) 


++ به ابجیممیگم که من میخام اینجوری باشه موهام گفت حرف نزن موهاتم همین الانشم اینجوریه منم دلم میخواد موهام مث تو باشه




 دیروز و امروز مثل خر فقط کار کردم البته بینش هم هی مافیا بازی کردم هر دور مافیا هم حداقل کم کم اگه زود نکشنم 20 دقیقه اس :/ خخخ

برای همین با اینکه 4 فصلو زدم ولی هرکدومشون نصفش و یک چی رو نزدم یکی پس زمینه یکی.

ولی ازا همه ی اینا پاییز رو بیشتر دوست دارم. فک نمیکردم اینقدر رنگای پاییز رو دوست داشته باشم. تابستون خیلی رومخمه با اینکه از همشون اسون تره از بهار که متنفرم چه رنگاش چه فصلش چه همه چی زمستون هم بیانبین چون زمستون همون سرده با این تفاوت که باید از خاکستری بیشتر استفاده کرد تا ترکیبات دیگه مثل سیاه و سفید و قهوه ای

زهرا اومد افطار خونمون. 

مامانم سفارششو تموم کرد گفتم برق چششو برعکس زدی بعد هیچی نفهمید زینب نگا کرد گفت عه عاره زهرا هم اومد نفهمید تا گفتم :// مامانم گفت بیخیال تو حساسی:/

واا:/ حساس چیه خب عین منگلا میشه کلا چشم خیلی مهمه ینی چی مهم نی:///  

هیچی دیگه کل این دوروز به مبانی و مافیا گذشت.

+اهنگ رو عوض کردم بخند اشوانه دوسش دالم  مخصوصا این یک تیکه که میگه برو زیر بارون نگاه به این و اون نکن و دستتو بگیر روبه روی اسمون بخند چشاتو ببند 

یا اون یک تیکه اولش که میگه اگه دلت گرفته اگه که ناامیدی اگه تو اوج سختی بازم ادامه میدی اگه دلشوره داری نمیخوابی انقدر که بیقراری نباید ناامید باشی چون تو خدارو داری


تازه امروز یک باد و طوفانی شد دوباره نگو البته مدت کوتاه بارون هم اومد


+ رفتم عکسمو بگیرم دیدم برعکسی رو شاسی چاپ کرده مرسی:/ بعد به جای عذرخواهی  اینا گفت خب باید تاکید میکردی این وری میخوای:// خب اصن گیریم خیلی عکس من یک جوری باشه تو وقتی خواستی نصب کنی دیدی نفهمیدی کدوم وری نباید ببینی عکسی که بهت دادم کدوم وریه؟ هر وری دلت خواست زدی://

هیچی دیگه شنبه میرم میگیرم.


باورم نمیشه که همه چی خوب داره پیش میره و همین جور پیش بره همه ی ژوژمانا رو خوب میدم فقط کمی طراحی که اونم خوب میدم بابا 



عکاسی : خوندن

مبانی سرد و گرم پس زمینه درست کردن و تموم کردن 4 فصل و بافت رنگی

علم مناظر : خوندن خخ:/ عاها گذاشتن بقیه ی کار تو البوم خریدن طلق اسه و شیرازه

پودمان ریاضی گونیا و نقاله و پرگار یادت نره و خط کشششش و ماشین حساب 


اینقدری که به وبلاگم نگاه میکنم به اون تخته ای که نصب کردم رو دیوار نگاه نمیکنم :))



چرا اینقدر فیلم ترسناکا رو رومخ درست میکنن که ترسناک شه؟ خب  بابا از اول فلانی بگه دیگه یا همیشه ادم نباید شجاع باشه تو که دیدی یکی با ملافه داره میاد سمتت ولی هیچ کس نبود خب چرا دوباره میری؟ تو که دیدی عروسه ت میخوره پس چرا باز درو باز میکنی؟ بااز نکن دیگه اه همش باید حرص خورد:(( اصن از فیلم ترسناک بدم میاد:( فیلم ترسناک اینجوری


شما هم یک مشت برگه دارید  که جمع کردید نمیدونید چیه ولی میدونید مهمه و یک روز ممکنه به دردتون بخوره؟ یا فقط من اینجوریم؟

هر سال هم میشینم برگه ها رو نگاه میکنم نصفشونو میندازم دور بقیه شونو میگم یک روز نیازم میشه هیچ وقت در طول اون سال نیازم نشد:///

کلا دل کندن از هر چیزی یکم برام سخته به وسایلام خیلی وابستم در حدی که مامان بهم میگفت اشغال جمع کن :/ که البته فک کنم این یک موردو همه ی بچه ها شنیده باشند در یک برهه زمانی جز بچه های مثبت منظم که مثل پتک میخورن تو سر ما (خواهرم زینب) 



یک چی هست به اسم نمیدونم چی!  یادم رفت! مهم نی بهتر یادم رفت 

کاش میشد به همین راحتی همه چ رو فراموش کنم. 

همه چی رو

نمیدونم اینقدر غرق انیمه بودم که یک لحظه گفتم خدایا فرار کنیم زنده بمونیم خورده نشیم. 

خورده شدن توسط چیزی به اسم عرف و مذهب یا هرچیز دیگه

خیلی از حرفای پناهیان متنفرم چرت محض میگخ من نمیدونم مامان میخاد گوش بده چرا بلند میزاره؟  

رسما میگه هر کی هر کصی خاست بگه و تو تحمل کن شاید با نظر تو متفاوت باسه اما تحمل کن که قوی شی:// 

:// 

خیلی اه چرا من. باید بر اساس خط قرمزا و باید و نباید یکی دیگه زندگی کنم؟! 

میخام از این دیوار این مزرعه عبور کنم میخام فرار کنم من محصول نیستم من محصول هیولاهای عرف و مذهب نیستم. 

فرار میکنم چون نمیخام یکی برام تصمیم بگیره بگ شادی چیه و بگه اینجوری زندگی کن یک زندگی روتین 

فرار میکنم چون تا وقتی زیر این چترم این موضوع بره یک موضوع دیگه میاد 


میخام ازاد باشم 

 نیمخام توسط دین خورده شم 



عاشق این انیمه شدم کاش دانلودش میکردم تو اپارت نمیدیدم که باز بتونم ببینم:(حیف نت )



اهنگی که الان توی وبلاگم گذاشتم رو خیلی دوست دارم. میتونم مدت های زیادی باش گریه کنم. صداش خیلی بده ینی صداشو دوست ندارم ولی خیلی اهنگ اروم و غم انگیزیه.

اولین بار تو پیج نرگس جاجرمی اینو دیدم که داشت میزد و با صدای اون واقعا قشنگ بود. خیلی قشنگ بود خیلییی . 

کاش منم بلد بودم ساز بزنم.

چشام خشک شدن از بس گریه کردم.

حیف که اهنگ قبلی بدم اومده پازل بند یک روز هم ماندگاری نداشت خیلی دوسش دارم اونم چون حرفامه.


+اهنگ خراب نی باید صبر کنید تا دانلود شه 


تا سحر بیدار بیدم و بافت زدم و چهار فصل رو تموم کردم و غیره بعد به مامانم گفتم مامان نگاه 8 نمره تئوریه 4 نمره دیاف و شاتره 4 نمره هم تکنیکه می ارزه سر چهار نمره بیدار بمونم؟ گفت نه! منم رفتم خوابیدم:// بزور بلند شدم رفتم مدرسه دیر رفتم مدرسه ولی هنو بچه ها سر صف بودن عخی. دو زنگ اول عکاسی استرس استرس.

هیچی کارامونو زدیم رو دیوار استاد اومد دید نمره داد بعد وقت داد بخونیم زنگ خورد گفت بیاید پایین بچینید مدیرتوووون بببینه هیچی سه تا میز اینور اونور عکسا رو دوباره بردار بزن و. خانم گلکار معلم مبانی اومد بعد خانم میرزایی معلم طراحی اومد یک عالمه چیز میز گفتن خندیدیم وای خیلی خوب بود حرفاشونو نمیشه گفت منشوریه :) عااااااالی بود اصن. مدیر اومد داشت عکسارو میدید به عکس من رسید یک چی خانم گفت نشنیدم فقط تیکه اخر رو رسیدم خانم گفت کلا عکاسی من خوووفه :)) وااااای اینقدر خر ذوق شدم نگوووو.  بعد خانم گلکار گفت خب کارای مبانی هم پایین ژوژمان کنیم دیگه :) هیچی شروع کردیم کارا رو تفکیک کردن و زدن رو دیوار و خنده و خوش گذرونی ولی خسته شدیم. کلی هم عکس گرفتیم با ماسک بدون ماسک با معلماممون کلا خیلی خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم. زنگ خورد همه اومدن کارا رو دیدن بعد کارارو جمع کردیم خانم گلکار نمره داد. راستی هی هم میچرخیدیدم هر کی از کارم تعریف میکرد خر ذوق میشدم میرفتم اونور البته نمیگفتم مال منه خخخ. در کل مدرسه بعد یک سال تازه حال و هوای هنرستان رو داشت. چون سالن رنگی رنگی بود واقعا چرا نمیزارن کارا بمونه؟ موقع هفته ی مشاغل هم همینقدر خوب بود. هنرستان باید رنگی رنگی و جاذاب باشه در و دیوار همش پر کارای بچه ها باشه غیر از این فرقش با دبیرستان چیه؟؟

بعد دیگه زنگ اخر که قرار بود امتحان تئوریه عکاسی باشه بیکار شدیم چون عکاسی با اصرار فراااااوان افتاد شنبه. یک فاطمه زهرا داریم ه. بعد یک فاطمه م داریم باهم رل زدن بعد حدیص 2 مجبورشون کرد همدیگرو ببوسن:// بعد اهنگ گذاشتن بچه ها رقصیدن و مسخره بازی در اوردن باز.

داشتیم میومدیم از کلاس بیرون یکی از دوازده حسابداری داشت با یکی از بچه ها حرف میزد یهو گفتن مال کوثره دختره برگشت سمتم گفت کارتو بم میفروشی:/ من همین جوری دو نقطه خط یهو خندون دوباره دو نقطه خط. هیچی خر ذوق شدم که ین اینقدر خوشمله! نفروختم خخخخ.

خییییییلی خوش گذشت در کللل چقدر معلمای تخصصی رو دوست دارم. خانم کربلایی معلم علم مناظر اصن عششششششششششششششقه خانم نیک فکر معلم عکاسی معرکه اسسسسسسسسسس. خانم شمس معلم عکاسی اونم معرکسسسسسسسسسس. خانم میرزایی معلم طراحی اول سال دوسش داشتم بعد ازش متنفر شدم هی میخام دوسش داشته باشم تا از طراحی خوشم بیاد نمیشه :/ خیلی رو مخ میشه بعضی موقا. خانم گلکار نگم:) خانم دانشپور که خخخخ. خانم دانشجو هم اصن خییییلی خوب بود ولی حیف که کم معلممون بود. کاش از کادر بیاد بیرون و معلم شه :( میگن سال دیگه میخاد بره کلا از مدرسه.

 از یک خبر هم ناراحت شدم که سال دیگه کارافرینیمونو خانم گلکار  میگیره ینی خانم کربلایی نمیگیره ینی سال دیگه با خانم کربلایی هیچی نداااااریم!! ( گریه فراوان) ولی میدونی از یک لحاظ خوب میشه چون اگه کارافرینی و هنرمون رو خانم گلکار بگیره میتونیم یک عالمه کار بکنیم. چون وقت بیشتری داره خانم گلکار. امیدوارم بگیره چون واقعا سال دیگه تخصصیاش خیلی کمه اگه خانم گلکار اینکارو کنه خیلیی عالی میشه خیلیی.

برگشتم خونه گرفتم یک راست پریدم حموم خوابیدم نمیخواستم بخوابم اصن طلسم شدم موقع هاپکیدو خوابم میگیره :/ ینی این جلسه رو هم نمیرفتم میشد سه جلسه که نمیرم! یک وضعی بدی بود که نگو یک شلوار میپویشدم میدیدم بیست دقه اس خوابم:// اخر 5 و نیم ینی نیم ساعت از کلاس گذشته از خونه زدم بیرون گفتم بهتر از هیچیه! ادامه پیدا کنه من تا اخر سال باز نمیرم!! هیچی دیر رفتم دفاع شخصی کار کردیم و سه پایه. نمیدونم چرا هر وقت میرم حموم سه پایه کار میکنیم خب من دوست ندارم سرمو بزار روی اون زمین کثییییف و دوباره برم حمووووم با ی ://

ولی تونستم وایسم تنهااایی:)) هار هار هار هار از حرکات دفاع شخصی هم گفت سه تا مونده بعد میریم به سبز به ابی اوووووووخیییییییییییییی.



هیچی دیگه روز خیلی خوبی بود :))) امیدوارم سال دیگه خانم نیک فکر باز معلممون باشه با اینکه اون وقت دیگه خانم شمس معلممون نخواهد بود:( چقدر بده که اینجا توی یک درس دوتا معلم خوب هست توی یک درس مثل طراحی یک معلم. خانم نیک فکر و گلکار دوستن بعد امروز داشت میگفت اگه کلا اکیپ ما بیاد اینجا بچه ها کیف میکنن و از دوستشون که معلم طراحیه گفت. کاش معلم طراحیمون بود :(( واقعا با تمااااااااام وجودم خوشحالم که خانم همتی باردار شد و رفت درسته یک ترممون به باد رفت ولی اگه باردار نمیشد مثل یازدهم و دوازدهمیا یک سال پایه مون به باد میرفت :) به قول بچه ها دست شوهرش درد نکنه. خخخ


روووووووز معرکه ای بووووووود. ( البته قائدتا نه تو خونه)


وقتایی که خیلی خیلی خیلی حالم بده عجیب اهنگاش حالمو خوب میکنه. اینو قبلا گفته بودم ولی باز میگم :(

ساعت نه , کجایی تو , برگرد, تعجب نکن, قاب عکس خالی, خاطرات تو ,خیلی روزا گذشت ,سوژه هات تکراریه , خوشحالم , هفتاد میلیون ستاره و.

دلم میخاد برم بیرون اهنگ پلی کنم و فقط راه برم. از این خونه متنفرم همیشه دعوام کردند چون به خوبی زینب نیستم. ضربه خوردم چون با فقط از دختر*** سه سال بزرگ ترم و با اون بزرگ شدم.

اه این هنزفری مامانم خیلی رومخه همش از گوشم میاد بیرون گوش چپمو زخمی کردم سر این مسئله :// من هدفونی چیزی میخام:(( اصن چرا من باید به خاطر رقیه ی احمق بیشتر از یک ماهه که هدفون نداشته باشم چرااااا؟ مگه بابا نگفت باید پولشو بده؟؟ اصن بابا کیبه حرفش سر رقیه عمل کرده که این دومی باشه.

 تو این خونه مهم نی چی گوش میدی باید با هنزفری گوش بدی ولی مهم نی دیگران چی گوش میدن باید هرچی دیگران گوش میدن هم گوش بدی :)

هیچ وقت حق بروز احساسی رو ندارم من. گریه شادی ناراحت غم اعتراض  تنفر نگرانی نیتی. مهم نی چه نوع حسی باشه حق بروزش رو نداری. اینجا تو باید مثل یک ربات باشی یک ربا.

سه روزه معدم درد میکنه. همون روز اول بالا اوردم ولی هنوز معدم درد میکنه. با این وضع دارم روزه هم میگیرم. سحری محری که نمیتونم بخورم مامان دیروز گفت داری قطع میشی! بدرک که دارم قطع میشم! اصن مگه نخم که قط شم؟

یک مرضی دارم هی میخورم میخورم اشتهام واقعا بازی واقعا خوراکیا رو دوست دارم :) به 48 که رسیدم برعکس میشه اشتهام کور میشه نمیتونم هیچی بخورم. دوباره میام پایین بعضی وقتا 40 بعضی وقتا 44 نمیزارم پایین تر بیاد نمیزارم هم بالاتر بره  بعد دوباره از اول میخورم میخورم. اخرین بار وزن کردم 46 بودم الان تو مرحله ی نخوردنم 


وزن ایده ال با قدم 50 تا 62 بود اوخی:(


بابام سرماخورد گفت تک خوردی نکرده باشم به منم داد. منم هیچی نخوندم بوده ام جغرافی و جغرافی از غول بی شاخ و دم هم بد تر ه. دایی مارو برد بیرون شهر افطار کردم. بعد هم رفتم امتحان دادم از کل درس فقط یک دور الکی خونده بودم الکی. اونم با حالت خواب الود. رفتم سر کلاس همش تو دلم  میگفتم غش کنم امتحان ندم. اصن نا نداشتم.ولی با کمال تعجیب امتحانو خوب دادم. صفحه ی اول کلا خوب نوشتم چون هم یا جای خالی یا صحیح غلط بود:// اینارم اشتب بزنم؟! 5 نمره رو میگیرم تا اینجا. صفحه ی دوم هم تو 4 تا سوال مشکل داشتم از خودم چرتو پ رت نوشتم که تقریبا درست بود اگه معلم وجدان داشته باشه نمره میده :// در کل زیر 17 نمیشم همین کافیه چون نشستم فقط استان و 5 درس اول رو خوندم که 10 بشم نیفتم.

رفتیم دکتر هم گفت امپول میزنی؟ گفت نهههههههه!!! و من همچنان گلوم میخاره:/ نمیخاره ولی حالت خاریدن داره و التهاب داره. فقط این سرما خوردگی رو کم داشتیم.

مامانم و ابجیم ساعت 11 و نیم میرن دو برمیگردن جلسه هست خونه ی یکی از فامیلای مامانیم. هییییع. نمیدونم چرا یهو اینو گفتم:/

بیخیال.

متوجه گشته که امار خرابه همش صفره



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

John دانلود ها دنياي خوردني ها closed Dale interior-design15 daroo1 خدمات مجالس Kim